جنگل کوچک

جنگل کوچک

آن کس که می تواند انجام می دهد و آن کس که نمی تواند انتقاد می کند/جرج برنارد شاو

پایان باز

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۱ ق.ظ

نیازی به جور کردن لباس مشکی نیست. لباس های سراسر مشکی که همیشه می پوشم برای شرکت کردن توی مراسم عزاداری هم کاملا مناسبه.
شلوارم رو اما با خشم تو آب و تاید بالا و پایین کردم تا گرد و خاک روش پاک بشه و واقعا مشکی باشه...
بعد از شنیدنش، همزمان با شروع اشک ریختن های ناخودآگاه متوجه شدم از روی استرس جوش صورتم رو با شدت کندم چون صورتم از خون و اشک خیس شده بود و دستای خونیم هم این رو تایید میکرد...
وسط اشک ریختن هام به این فکر میکردم که چرا بعد از یک روز از فوت دوستم و یک نیم روز از خاکسپاریش خبر رو شنیدم... کنکور من رو از آدم ها خیلی وقته که جدا کرده، نذاشت وقتی دوستم زنده بود گیتار زدن هاش رو گوش بدم و تشویقش کنم...
حالا حتی دیگه نمی تونم ازش بخوام که اجازه بده وارد پیجش بشم...
دوست های خیلی زیادی داشت. اصولا روابط اجتماعی خوبی داشت اما اگه از تک تک اون آدم ها بپرسی نمی تونن باور کن که آدمی که ظاهرا اونقدر شاد و پرانگیزه بود اینقدر سخت هممون رو توی شوک و حیرت فرو ببره... اینقدر تلخ و اذیت کننده.... اینقدر سخت که هربار یادش بیفتیم از اعماق وجودمون براش آه بکشیم و پر از اندوه بشیم...
واسه همینه که هر لحظه ناباورانه از خودمون می پرسیم چطور ممکنه دیگه نباشه؟ آخه چرا؟ امکان نداره...
اما اعلامیه ترحیمش یه پوزخند زشت به هممون میزنه و میگه: این آدم دیگه وجود خارجی نداره...
با لب و لوچه های آویزونِ پنهان شده زیر ماسک، می ریم و توی مراسمش شرکت می کنیم...
راستی آقای دولت آبادی من هم به بهانه زندگی همیشه زندگی را کشته ام...

+کاش دو تا بال داشتی رفیق، دو تا بال بزرگ...

۹۹/۰۵/۰۹
جنگل کوچک

نظرات  (۵)

ولی من لباس مشکی نداشتم

یه بار یه مانتوی مشکی خریدم که اون رو هم مامانم نزاشت بپوشم و انداخت دور

میگفت دلم میگیره سیاه میپوشی

حتی برای مراسم هم لبلس مشکی نداشتم...

 

 

 

نمی دونم چجوری تسلیت بگم

فقط میگم همدردیم

منم میدونم چه عذابیه یادآوری زل زدن به جای خالیش...

پاسخ:
مشکی رنگ بدی نیست خیلی هم قشنگه وقتی اعتدال رو توش برقرار کنی. این فقط ذهنیت بعضی آدم هاست که با دیدنش فقط یاد مرگ می افتن.

چون خیلی جوون بود و رفتن تلخی داشت بیشتر اذیت می کنه:(
۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۹ لیانا وزیری

خیلی متأسفم.خدا رحمتش کنه.خیلی سخته...

پاسخ:
درسته. واقعا سخته. تو تصورمون هم نمی گنجید یکی از ماها اینقدر زود بره و بگیم داریم میریم قبرستون سر خاک دوستمون...
۱۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۹ رحیم فلاحتی

درد از دست دادن دوست قابل تصور نیست . هنوز دلم برای دوستی که برای نجات کودکی در دریا غرق شد تنگ می شود. دوم خرداد نودوشش روز دردناکی بود. 

برای دوستت تون طلب آمرزش می کنم . روحش شاد !

پاسخ:
همینطوره. اونقدر سخت که تو مزار وقتی قرار بود اون مسیر رو تا ته برم تا بهش برسم با خودم میگفتم من اینجا چیکار می کنم؟ این چه رسیدنیه؟ دارم کجا میرم؟ این انصافه آخه با پاهای خودم دارم میرم سر خاک دوستم؟ تابلوی اسمش بالای قبرش قلبم رو به درد می آورد و خونم رو به جوش... اسمی که تو دوران مدرسه به خاطر موفقیت هاش مدام این ور و اون ور دیده می شد...
متشکرم. روح دوست شما هم شاد.

چقدر مرداد ماهِ عجیب و غریبی، منم مامان بزرگه ام رو از دست دادم، دقیقا 8 مرداد!

و درموردِ دوستت، متاسفانه میدونم چقدر تلخه، متاسفانه درک میکنم و میفهمم چه احساسی داشتی، چون تجربه اش رو داشتم.

امیدوارم روحشون شاد باشه...

پاسخ:
خدا رحمتشون کنه مادربزرگتون رو.
از آخرین باری که خبر فوت عزیزی رو شنیده بودم (فوت پدربزرگم) خیلی می گذشت اما میدونید، رفتن دوستم یه غم دیگه ای داشت. یه جور دیگه بود اصلا. پر از غم و حسرت بود... قلب همه به درد اومد...
متشکرم. روح مادر بزرگ شما هم شاد.

متاسفم !

سخته که یه دوست بره و بدونی دیگه اومدنی درکار نیست!

 

پاسخ:
بله همینطوره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">