جنگل کوچک

جنگل کوچک

آن کس که می تواند انجام می دهد و آن کس که نمی تواند انتقاد می کند/جرج برنارد شاو

آخه کسی که خودش زمین خورده گریه نمی کنه.

جنگل کوچک
۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۰۰

۱)خسته از قیمت های دارای یکان بیشتر از پنج که قراره فروشنده محترم لطف کنه، تخفیف بده، منت سر خریدار بذاره و به پنج تغییرش بده!!
-چقدر شد؟
+ پنجاه و هشته، شما پنجاه و پنج بدید!

کسی هست که ندونه مسئله "تخفیف" توی خرید اجناس چیزی نیست جز تظاهر و مسخره بازی؟
کاش این نوع خاله بازی ها (!) نابود می شد و جاش رو می داد به انصاف.

جنگل کوچک
۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۳۴ ۲ نظر

نیازی به جور کردن لباس مشکی نیست. لباس های سراسر مشکی که همیشه می پوشم برای شرکت کردن توی مراسم عزاداری هم کاملا مناسبه.
شلوارم رو اما با خشم تو آب و تاید بالا و پایین کردم تا گرد و خاک روش پاک بشه و واقعا مشکی باشه...
بعد از شنیدنش، همزمان با شروع اشک ریختن های ناخودآگاه متوجه شدم از روی استرس جوش صورتم رو با شدت کندم چون صورتم از خون و اشک خیس شده بود و دستای خونیم هم این رو تایید میکرد...
وسط اشک ریختن هام به این فکر میکردم که چرا بعد از یک روز از فوت دوستم و یک نیم روز از خاکسپاریش خبر رو شنیدم... کنکور من رو از آدم ها خیلی وقته که جدا کرده، نذاشت وقتی دوستم زنده بود گیتار زدن هاش رو گوش بدم و تشویقش کنم...
حالا حتی دیگه نمی تونم ازش بخوام که اجازه بده وارد پیجش بشم...
دوست های خیلی زیادی داشت. اصولا روابط اجتماعی خوبی داشت اما اگه از تک تک اون آدم ها بپرسی نمی تونن باور کن که آدمی که ظاهرا اونقدر شاد و پرانگیزه بود اینقدر سخت هممون رو توی شوک و حیرت فرو ببره... اینقدر تلخ و اذیت کننده.... اینقدر سخت که هربار یادش بیفتیم از اعماق وجودمون براش آه بکشیم و پر از اندوه بشیم...
واسه همینه که هر لحظه ناباورانه از خودمون می پرسیم چطور ممکنه دیگه نباشه؟ آخه چرا؟ امکان نداره...
اما اعلامیه ترحیمش یه پوزخند زشت به هممون میزنه و میگه: این آدم دیگه وجود خارجی نداره...
با لب و لوچه های آویزونِ پنهان شده زیر ماسک، می ریم و توی مراسمش شرکت می کنیم...
راستی آقای دولت آبادی من هم به بهانه زندگی همیشه زندگی را کشته ام...

+کاش دو تا بال داشتی رفیق، دو تا بال بزرگ...

جنگل کوچک
۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۱ ۵ نظر

حالم شبیه حال حشره ایه که بین شیشه و توری پنجره حبس شده!

نه راه پس، نه راه پیش...

اینطور نا امیدی ها به کشتنت میده، قبل از اینکه بمیری...

جنگل کوچک
۱۸ تیر ۹۹ ، ۰۳:۱۷

بعد از سه روز و نصف تحمل درد ناشی از رشد دندون عقل و فشاری که به لثه اطرافش آورده بود، مجبور شدم دیروز راهی کلینیک دندونپزشکی بشم.
اون قدر درد داشتم که حتی قورت دادن آب دهانم  هم اذیت کننده بود و گلو درد و سردرد شدید هم به درد های قبلی اضافه شده بود.
اما کلینیک، مثل قبل از شیوع کرونا شلوغ بود.
همه مراجعین باید برگه رضایت نامه پر می کردن مبنی بر اینکه از خطر بالای مبتلا شدن به ویروس کرونا در کلینیک دندونپزشکی مطلع هستند.
معاینه، عکس، تزریق بی حسی، پنج دقیقه نشستن در اتاق انتظار و در نهایت هم خانم دکتر به خاطر کج بودن ریشه ها حدود ده دقیقه با یه دندون سر و کله زد تا تونست خارجش کنه!
همه رو گفتم که به اینجا برسم؛ چند ماه پیش، دو تا دندون عقل قبلی رو که میخواستم بکشم اولین دندونپزشک گفت که نیاز به جراحی داره. اول برو عکس بگیر بعد توی دو جلسه، دو تا دندون رو درش میاریم.
تصمیم گرفتیم بریم همین کلینیک دیروزی تا ببینیم دندونپزشک های اینجا چی میگن. اول یه خانم دکتری که معلوم بود خیلی تازه کاره معاینه کرد و همون حرفا رو زد. قرار شد عکس بگیرم که گفتن قبل از عکس گرفتن بیا آقای دکتر فلانی یه بار دیگه معاینه کنه.
و خب چی شد؟؟! حتی عکس هم نگرفتم! بلافاصله بی حسی رو تزریق کرد و گفت چند دقیقه بشین تا بی حسی اثر کنه. بعدش هم دو تا دندون بالا و پایینم رو کشید و خیالم رو راحت کرد!
نه عکس، نه جراحی، نه حتی در دو جلسه، بلکه در کمتر از ده دقیقه:)
تا عمر دارم اسمش رو یادم نمیره اون قدر که کاربلد و شجاع بود. آقایِ دکترِ جوانِ سرخابی پوش!

+توی این کلینیک، دندونپزشک های آقا، از این پیراهن های پزشکی آستین کوتاه می پوشن و دندونپزشک های خانم، آستین بلندش رو می پوشن با قد کمی بلندتر. سرخابی خیلی خوشرنگ!! من که می بینمشون کلی ذوق می کنم. همه شون جوون، فعال و پرانگیزه.
+میگن بعضیا از عقل، فقط دندونش رو دارن! که خب... من همون رو هم ندارم:))

جنگل کوچک
۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۱ ۳ نظر

بیا فرض کنیم یک ویروس، دنیا و آدم هایش را به بازی نگرفته بود.
آن وقت اگر به فرض محال، در مکان و زمان مناسب می بودم و به فرض محال تر، بلیط کنسرت تنها گروه موسیقی محبوبم در دستانم قرار داشت، خودم را به پشت درهای بسته ی محل برگزاری می رساندم، گوشه ای برای نشستن می یافتم، آرنج ها را به پاها تکیه می دادم و درحالیکه دست ها را زیر چانه گذاشته ام به انبوه آدم های منتظر نگاه می کردم. به اشتیاق درون چشم ها، به نفس های در سینه حبس شده، به...
نمیدانم کنسرت رفتن چگونه است. نمیدانم قوانینش چیست اما تا لحظه های انتهایی همان جا می نشستم و ورود آدم ها به سالن و خلوت تر شدن اطرافم را تماشا می کردم.
برای بار هزارم از خودم می پرسیدم: مگر در این دنیا، خواننده ای وجود دارد که حتی یک هزارم این گروه دوستش داشته باشی؟ و در حالیکه برای بار هزارم جوابم منفی است به آدمی که به نظر می آید مشتاق رفتن به داخل است اما بلیطی ندارد، نزدیک می شدم.
بلیط را به او میدادم تا به هیاهوی داخل سالن بپیوندد. نه به جای من، که به جای خودش.
به گمانم به زودی صدای فریاد ها، تشویق ها، موسیقی ها و همخوانی ها از پشت درهای بسته به گوش می رسد... پشت درهای بسته طاقت آوردن سخت است، پس باید محل را ترک کرد، به سمت مقصدی که وجود ندارد، به سمت درِ خروج اضطراری از خیالات...

پ.ن: خیالات آدمی که با خودش و خیلی چیزها نمی تواند کنار بیاید. کسی که حتی در تصوراتش هم خود را می آزارد...

جنگل کوچک
۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۵۳

-چپ یا راست؟
+چپ
چوب شوری که تو دست چپ و پشت سرش قایم کرده بود رو سمتم دراز کرد و گفت آخه چرا همش اونی که توش بیشتره مال تو میشه؟؟!
بسته چوب شور رو گرفتم و نگاه کردم. کاملا پرِ پر بود!
 چون از نظر حجم شبیه هیچکدوم از چوب شورهایی که اینهمه سال خوردیم نبود تصمیم گرفتیم هر کدوم مال خودمون رو بشماریم تا ببینیم چقدر تفاوت دارن!
احتمالا دو تا یکی شده بود.
چهل و دو، بیست و پنج به نفع من:)))
بهش میگن شانس. از نوع خوب و بدش وجود داره. چیزی که نصیبت میشه بدون اینکه در انتخابش نقشی داشته باشی یا تلاش خاصی در کار باشه.
کشور و جغرافیا، پدر و مادر، جنسیت، دین و مذهب، قد، قیافه، صدا و ...
و هر چیز کوچک و بزرگ دیگه ای که واقعا سهم زیادی توی زندگی آدم ها داره.
خیلی تاثیر گذاره و تفاوت های زیادی ایجاد می کنه... تفاوت... تفاوت های بزرگ... تفاوت های خیلی  بزرگ...

+لازمه که بگم هر چیزی گرون شد این چوب شوره نشد.اونم بدون کاهش کیفیت و کمیت:)
 می تونید با فقط پونصد تومان یه بسته از اینا که روش عکس زنبور داره(!) رو بخرید و خرچ خرچ بخورید و به هر چیزی که دلتون میخواد بیندیشید!!
اینم تبلیغ من برای جبران چوب شورهای اضافه!!

جنگل کوچک
۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر

اسمش رو گذاشتن شاد!!! (سرواژه عبارت شبکه اجتماعی دانش آموزان) اما از وقتی اومده، برای معلم ها و خانواده هاشون شده مصیبت!!! و صد البته برای دانش آموزها و خانواده هاشون!!

اشکالات و معایب اعصاب خردکنِ خود برنامه، اینترنت بوووق و به شدت ضعیف کشور، آشنا نبودن معلمان با تکنولوژی، عدم تصمیم گیری درست مسئولان و ....

و من دارم به کشورهایی فکر می کنم که شدن غول صنعت و تکنولوژی و چه و چه و چه، بدون اینکه به گاز و نفت و پیشینه فرهنگ غنی(!) و دین و مذهب و داشته و نداشته شون بنازن، اون وقت ما دو هفته است که هر روز داریم با یه اپلیکیشن که هیچی هم نداره سر و کله می زنیم و اون هی در برابر مفید بودن و جواب دادن مقاومت می کنه!!!

جنگل کوچک
۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۰۸ ۲ نظر

یکی از خوبی های نصف شب وقتی که شهر خلوت و ساکته اینه که می تونی چراغ اتاقی که مال تو نیست رو خاموش کنی، پرده رو کنار بزنی، صندلی رو بذاری کنار پنجره، چهار زانو بشینی روش، دستات رو بذاری زیر چونه ات، به هر چیزی که بیرون پنجره است زل بزنی و بدون اینکه دیده بشی اشک بریزی...
منتها یه شرط داره! باید بیصدا اشک ریختن رو بلد باشی...


هشدار: کیپ شدن بینی را چاره ای نیست! پس از این رخداد باید از راه دهان نفس کشید تا اهالی خانه ای که مال تو نیست بیدار نشوند! باید بلد باشی...

جنگل کوچک
۲۸ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۱۳ ۲ نظر

شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی...

بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس زنان، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی... که چطور به خودت خاتمه می دی...

 

+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.

جنگل کوچک
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۶:۰۹ ۰ نظر